فيلم نامه 127 ساعت (قسمت سوم)


 






 

داخلي ـ تنگه ـ صبح
 

آرون مثل شكارچي اي تيزبين به اشعه خورشيد به چشم شكاري نگاه مي كند كه قرار است آن را شكار كند. نور خورشيد در امتداد ديوارهاي دره به سمت آرون حركت مي كند.آرون حركتي نمي كند. اما پرتو خورشيد به كف دره مي رسد و از كنار آرون مي گذرد.آرون كفش و جورابش را در مي آورد و پايش را به طرف نور دراز مي کند. نور به آرامي بالا مي آيد و پاشنه و ماهيچه ساق و پاي او را نوازش مي كند. آرون جوراب ديگرش را هم در مي آورد و جاي پاهايش را با هم عوض مي كند. به نظر مي رسد كه در حال يوگاست.در حالي كه نور از بالاي سر او مي گذرد، ناگهان نور در مقابل او به بالاترين حد خود مي رسد.
منظره بسيار زيبايي است. رنگ هاي تنگه دوباره جان مي گيرند،‌ اما ما مي توانيم از بالا آرون را ببينيم كه پشت درهاي بسته اي است كه آن طرف حيات گير افتاده است.
قطع به:
يك شنبه

داخلي ـ تنگه روزـ پيام ويديويي اول
 

آرون:ساعت سه و پنج دقيقه يك شنبه است . الان بيست و چهار ساعت از زماني كه در تنگه بلوجان در بالاي بيگ در آب گير كرده ام،‌مي گذره.اسم من آرون رالستونه. والدين من دونا و لري رالستون از اينگلند كلرادو هستن. اگه كسي اين دوربين رو پيدا كرد،‌لطفاً‌ اين نوار رو به دست اونها برسونه و مطمئن باشه كه من سپاسگزارش خواهم بود.
آرون سنگين پلك مي زند و به نظر مي رسد كه از نگاه كردن به صفحه نمايشگر دوربين اجتناب مي كند. آرون با چشماني گشاد و نگاهي هوشيار به دوربين چشم مي دوزد.
آرون (ادامه): خب... ديروز داشتم تو بلوجان كوه پيمايي مي كردم... كه اين اتفاق افتاد.
آرون دوربين را مي چرخاند تا نشان دهد كه چطور ساعد و مچ دستش ميان تخته سنگ و ديوار گير كرده است.
در حالي كه او اين كار را انجام مي دهد،‌ ما ...
قطع موازي با :

داخلي /خارجي ـ نماهاي گوناگون ـ تنگه ـ روز
 

صحنه هايي سريع از سقوط آرون با سايه هايي تاريك و روشن. درست قبل از لحظه دفن شدن آرون تصاوير به پايان مي رسند.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
 

آرون: اون چيزي كه اونجا مي بينين بازوي منه كه رفته توي صخره... و اين جاييه كه گير كرده.درست بيست و چهار ساعته كه هيچ حركتي نكرده. اوضاعش داره بهتر مي شه. اگه رنگ هاش خيلي معلوم نيست، بايد بگم كه دستم سبز و آبي شده .
آرون (ادامه):هوم م م م م م....من دفن شدم
آرون(ادامه):چيزي از آب نمونده.
نگاه نكردن او به دوربين نمي تواند به كساني كه مي دانند معني اين جمله در آن بيابان چيست، كمكي بكند.
آرون(ادامه): آره،‌سه ليتر آب از دست دادم.
بطري آب را بر مي دارد و آن را مقابل دوربين تكان مي دهد.
قطع موازي به:

داخلي/ خارجي ـ نماهاي گوناگون ـ تنگه ـ روز
 

نماهايي گوناگون از نماهايي ثابت.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ تصوير ويديويي
 

آرون: اون طور كه من ديدم... اينجا چهار تا كار مي شه كرد... من سعي كردم با طناب جابه جايش كنم... فايده اي نداشت... و سعي كردم سنگ رو بتراشم...اما فكر مي كنم گير كار اينجاست كه در واقع اين دست منه كه سنگ رو نگه داشته .اين يعني هر بار كه من سنگ رو مي تراشم و سنگ كمي حركت مي كنه،‌بيشتر روي دست من قرار مي گيره. من حركت سنگ را حس نمي كنم،‌اما به نظر مي رسه كه اين اتفاق مي افته. چون كه به نظر مي رسه روزنه ميان سنگ و ديوار كوچيك تر مي شه.اين صخره سنگ سفت ترين سنگ اينجاست.
قطع به:

داخلي ـ نماي باز ـ حركت در ميان تنگه ـ زمان حال
 

نسيم در ميان دره مي پيچد و آرون براي چند ثانيه به خودش مي لرزد.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
 

آرون: حالا سومين راه حل اينه كه دستم رو قطع كنم.
مكث
آرون(ادامه): نمي دونم كه چطور مي تونم اين كار رو انجام بدم، اما اين خودكشي محضه. از اينجا تا ماشينم چهار ساعت راهه و از طرفي با يه دست بالا رفتن هم كار خيلي سختيه و تا دوچرخه هم دو ساعت راهه، دو ساعت و نيم با كوه نوردي... چهار طبقه صعود... كه فكر مي كنم با يه دست غير ممكنه... با از دست دادن خون و از دست دادن آب بدن من فكر مي كنم كه اگر دستم رو قطع كنم،‌ بدون شك مي ميرم.
آرون(ادامه):پس معني اش اينه كه من منتظر مي مونم تا كسي بياد دنبالم.
همه جرئتش را جمع مي كند تا حقايقي را بيان كند.
آرون (ادامه):من به هيچ كسي نگفتم كه كجا دارم مي رم و هيچ يادداشتي هم تو ماشينم نذاشتم.
آرون (ادامه):لعنتي.
دوربين آرون مي چرخد تا اينكه چشم در چشم لنز دوربين ما قرار مي گيرد.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ زمان حاضر
 

صداهايي به گوش آرون مي رسد.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
 

ما واكنش او را در تصوير ويديويي دوربين خودش مي بينيم.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ زمان حاضر
 

آرون دوربين را پايين مي آورد و گوش هايش را تيز مي كند. اين صداي افرادي است كه از تپه پايين مي آيند! آرون صداي آنها را مي شنود. او فرياد مي زند و فرياد مي زند و فرياد مي زند و سپس ساكت مي شود. و دوباره گوش مي دهد.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ از نقطه نظر آرون به بالاي تنگه
 

صدا هنوز شنيده مي شود. آرون دوباره فرياد مي زند و فرياد مي زند.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز
 

نفسش به سختي بالا مي آيد، قلبش سنگين مي زند. آرون دوباره گوش مي دهد. صدا همچنان از همان جا به گوش مي رسد. حالا ديگر مي داند اين صداي انسان نيست. وگرنه تا الان صداي او را شنيده بودند.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ از نقطه نظر آرون
 

آرون بالاي سر و خلاف جهت را نگاه مي كند و آن چه مي بيند، كانگورويي است كه جست و خيز كنان پشت صخره سنگي ناپديد مي شود.

داخلي- تنگه- روز
 

آرون بي حرکت مي شود، به دوربين نگاه مي کند که همچنان در حال ضبط کردن است. دوربين را برمي دارد و فيلم را به عقب بر مي گرداند.

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
 

... نوار را تا جايي كه در خواست كمك مي كرده است،‌ بر مي گرداند.
آرون (فرياد مي زند): كمك !!! كمك!!! اينجا!!! كمك !!!
غير عادي. ما تنها تصويري بي هدف از صخره و آسمان در دوربين ويديويي داريم،‌شايد هم اين بخشي از آرنج آرون است كه وارد قاب مي شود،‌صداي نااميدانه او را مي شنويم،‌براي كسي كه وجود ندارد فرياد مي زند و صدايش در بلندگوي كوچك دوربين مي پيچد.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ زمان حاضر
 

آرون دوربين را خاموش مي كند. صداي سرشار از نااميدي و مددجويانه اش از خود بيخودش مي كند و اين تهديدي است بر نااميد شدن او با صدايي ضعيف.
آرون: كسي نمياد آرون.
نوار ويديويي را دوباره به عقب برمي گرداند و به فريادهاي بيهوده اش براي كمك خواستن گوش مي دهد.
قطع به:

خارجي ـ وانت آرون ـ روز
 

وانت آرون. به نظر مي رسد كه آرون در وانت است،‌اما ما داخل نمي شويم. موسيقي با صداي بلند پخش مي شود،‌در حاليكه ما به سمت اسكوبي دو بادي در حركت هستيم.اين يك عروسك بادي دوازده فوتي است كه ژنراتور كوچكي آن را روشن كرده است.
قطع به:

داخلي ـ وانت آرون ـ روز
 

ماشين بر اثر عروسكي كه پشت ماشين بسته شده است، تعادل چنداني ندارد.
قطع به:

خارجي ـ جاده ـ روز
 

ما در كنار اسكوبي دو قرار گرفته ايم،‌ در حالي كه وانت به سمت مكاني نامعلوم در حركت است. صداي پروانه ژنراتور مانع از شنيده شدن صداهاي ديگر و صداي خود ماشين شده است.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز
آرون را مي بينيم كه غرق در تفكر است. يعني دخترها به مهماني مي روند؟
 

خارجي ـ تصوير بياباني پهناور در جست و جوگر گوگل ارث ـ گرگ و ميش
 

حالا ما در بيابان هستيم،‌و با وقفه زماني ،‌خطي صاف،‌خاكستري و بي پاياني از تاريكي را مي بينيم كه از راست به چپ امتداد پيدا كرده است.
قطع به:
عنوان روي تصوير
شب دوم
قطع به :

داخلي ـ تنگه ـ شب
 

يك درخشش ،‌نوري چشمك مي زند، چراغ كلاه آرون دوباره قد علم مي كند و ديوارهاي دره را روشن مي كند،‌ در حاليكه آرون تراشيدن سنگ را از سر مي گيرد...
قطع موازي با:

داخلي ـ تنگه ـ شب
 

ارون ديوانه وار لباس مي پوشد تا براي شب آماده باشد. نور چراغش مثل برق اين سو و آن سو حركت مي كند.
قطع موازي با :
نماي نزديك از :ساعت
حرارت سنج ساعت آرون را مي بينيم كه از 70 به زير 50 مي رود.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ شب
 

همه چيز تقريباً‌ شبيه نقاشي متحرك در يك قاب ثابت است. آرون بااستفاده از چاقو يا دندان هايش هر چيزي را كه مي تواند اوراق مي كند تا بتواند خودش را با آن بپوشاند،‌وقتش را بگذراند و انرژي گرمايي توليد كند، اما كاملاً‌ مواظب است كه در اين ميان آسيبي به چشم هايش نرساند. دست چپش را داخل آستين جديدي كه ساخته فرو مي كند و با دندان هايش آن را پائين مي كشد.
نوار صورتي كه از كيفش جدا كرده بود، به دور بازوي راستش بسته تا آن را از سرماي ديوار تنگه حفظ كند. تسمه زردي را كه دور كيسه نايلوني غذاي آماده بسته شده بود نيز در بالاي ماهيچه هاي دست راستش مي بندد.
طناب هاي چرك زرد و سبز مثل مار پيتون دور پاهايش حلقه زده اند. در نهايت سرش را نيز داخل كيف طناب ها مي كند.

داخلي ـ كيف طناب هاـ سياهي
 

داخل كيف طناب ها پلاستيكي و همين طور سياه است. در حالي كه ما نيز همراه آرون وارد كيف مي شويم،‌نور كلاه آرون آنجا را روشن مي كند.
قطع به:

خارجي ـ كيف طناب ها ـ شب
 

آرون شبيه نسخه رنگارنگ شخصيت كارتوني ميشل من شده ،‌البته كمي لاغرتر از او.
قطع به:

داخلي ـ كيف طناب ها ـ شب
 

آرون مي خندد ،‌انگار كه خودش هم مي بيند كه چقدر خنده دار شده است. آرون چراغ را خاموش مي كند.
قطع به:

داخلي ـ كيف طناب ها ـ شب
 

همه جا تاريك است،‌اما ما مي توانيم صداي نفس هاي او را از نزديك و در آن فضاي بسته بشنويم. مكثي طولاني.
آرون:خدايا. لطفاً‌ راهنمايي ام كن. من تو تنگه بلوجان گير افتادم. احتمالاً‌ خودت اين رو مي دوني. و من درست نمي دونم كه بايد چي كار كنم. همه راه هايي رو كه به ذهنم مي رسيد امتحان كردم. احتياج به يك فكر جديد دارد. لطفاً‌ يه نشونه اي به من بده.
مكث. فقط صداي نفس هاي او.
كليد چراغ كلاه را مي زند و يك باره فضاي كيسه روشن مي شود. نور كافي براي هر نوع بهشتي كافي است،‌اما فعلاً‌ آرون در تنگه بلوجان است.او به داخل كيسه نگاه مي كند. سكوت. تنها صدايي كه مي شنود،‌صداي نفس كشيدنش است. ضربان قلبش ... سريع... خيلي سريع.
چراغ خاموش مي شود.
مكث
گلويش بي اراده مي لرزد و جويده جويده حروف از آن بيرون مي آيند. در حالي كه دندان هايش ناگهان از سرما به هم مي خورند اين شبيه صداي ديوآساي مرد چند رنگ بي سر است.
آرون (ادامه): آره. خيلي هم خنده دار نيست .
قطع به:

داخلي ـ مغازه سپيدار ـ روز
 

آرون از سر كارش بيرون مي آيد. البته ما او را نمي بينيم،‌اما او آنجاست،‌ بازتاب او را روي سطح زمين مي بينيم،‌ بازوهايش مخصوصاً بازوي راست و پاهايش بارها وارد قاب مي شوند.اين كاملاً‌ شبيه نماي نقطه نظر نيست،‌بلكه بيشتر مثل اين است كه ما از بالاي شانه او اما باز هم نه به طور كامل ديد داشته باشيم.
صدا: برنامه ت چيه؟
آرون: هنوز مطمئن نيستم. سه شنبه مي بينمت.
صدا: خوش بگذره.
آرون: هميشه خوش مي گذره.
قطع به:
سياهي
قطع به :
نماي نزديك:اعداد ديجيتال
11:59 كه با شكلي بزگر روشن مي شود..:..
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز
 

آرون كوله اش را كنار مي زند و قمقمه آبي را كه تا نيمه در زمين مدفون كرده بود بيرون مي كشد. در قمقمه باز نمي شود. آرون نمي توند سرپوش را بچرخاند. به خاطر زيادي محكم بستن در آب پيش خودش غرغر مي كند. سرپوش را ميان دندان هايش قرار مي دهد. سعي مي كند تا آن را باز كند،‌اما باز هم كاري از پيش نمي رود. يعني به همين زودي توانش تحليل رفته است؟آرون نگاهي به دست چپ ورم كرده اش مي اندازد... داخل دستش نبض مي زند. بازويش را تكاني مي دهد تا لرزيدنش بهتر شود. سپس بطري را ميان پاهايش مي گذارد. از مقداري پارچه استفاده مي كند تا دستش بهتر روي سرپوش قرار بگيرد.

 
ما كاملاً‌ نزديك گردن بطري قرار گرفته ايم،‌در حالي كه كم كم باز مي شود. آرون بطري را كمي خم مي كند. جرعه اي آب روي زبانش جاري مي شود. بطري را از دهانش دور مي كند و كمي صاف تر نگهش مي دارد. كمي صبر مي كند.آب را در دهانش مي چرخاند.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ نماي نزديك: گردن قمقمه
 

گردن بطري چشم به آرون دوخته است.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ نماي نزديك از آرون
 

... چشمان آرون نگاهش را از گردن بطري بر نمي دارد.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ شب
 

آرون همچنان آب را در دهانش نگه داشته است، در حالي كه در بطري را مي بندد و دوباره آن را در شن مدفون مي كند تا آب باقي مانده تبخير نشود.آرون لنز چشمانش را يكي پس از ديگري در آورده و با آب دهانش آنها را خيس مي كند و دوباره به چشمش مي گذارد، در حالي که ما...
قطع به:

داخلي ـ آپارتمان آرون ـ روز
 

با گذشتن لنزها تصوير نيز عوض مي شود.حالا ما داخل آپارتمان آرون هستيم. اين طور كه به نظر مي رسد آرون در حال دوش گرفتن است. پيغام گير تلفنش روشن مي شود.
پيغام گير (مامان): آرون،‌منم مامان.اميدوارم پيغامم رو بگيري. پدرت تو نيويوركه و ما تو تعطيلاتيم.آرون در خانه است،‌اما نمي تواند جواب بدهد.
پيغام گير (مامان، ادامه):به من زنگ بزن. دوستت دارم.
قطع به:

داخلي ـ آپارتمان آرون ـ روز
 

آرون در مقابل آينه حمام ايستاده و لنزهايش را در چشمش مي گذارد.
قطع به:

داخلي ـ نماي نزديك ـ نماهاي گوناگون ـ آرون و آينه ـ روز
 

نمايي فوق العاده نزديك و غلو شده از چشم آرون كه لنز را داخل آن مي گذارد. نماهايي از آينه و تعدادي فوكوس كوتاه و ملايم از آينه به چشم و از چشم به آينه.
قطع به:

داخلي ـ آپارتمان آرون ـ روز
 

صداي دختر و پسري از گوشه اي از آپارتمان به گوش مي رسد. پسر در را مي بندد. دختر با صداي بلند:
دختر:مامانت بود!بابات هم زنگ زده بوده. باهاش تماس بگيرد. ما داريم مي ريم. هفته بعد مي بينمت.اوه راستي رانا هم زنگ زد.
قطع به:

داخلي ـ كف تنگه ـ سپيده دم
 

نمايي فوق العاده نزديك و بزرگ از يك مورچه. تصويري برگ و اغراق آميز،‌بيشتر شبيه مته حفاري است تا يك حشره،‌و حالا تعداد زيادي از اين حشرات وارد قاب مي شوند و همگي به سمت پشه هايي مي روند كه دور و بر آرون غول پيكر مي پلكند و روي او فرود مي آيند.
قطع به:

خارجي ـ تنگه- سپيده دم
 

آرون آنها را مي بيند كه مشغول خوردن دست او هستند و همه آنها را كنار مي زند. ناگهان از جايش بلند مي شود و كارش را پيش از طلوع آفتاب آغاز مي كند. در تاريك روشن و هواي صاف صبحگاهي دست به كار مي شود،‌ رو انداز شبانه اش را كنار مي زند. آن را جمع مي كند.
آرون با وسواس، خلاقانه،‌ با دقت همه چيز را ميزان مي كند،‌گره ها را با كمك دست و دندانش باز مي كند.هر بار هيچ اتفاقي براي سنگ نمي افتد و او نيز هر بار دست از تلاش برنمي دارد.او دوباره و دوباره و دوباره سعي مي كند؛ طناب را چند دور حلقه مي كند و به ديگر طناب ها گره مي زند،‌يك ركاب درست مي كند و پايش را داخل آن مي گذارد به بالا جست مي زند و زانوها و باسنش را به هر كدام از حلقه ها گير مي دهد. سرانجام دست از كار مي كشد. پايين را نگاه مي كند. براي لحظه اي به نظر مي رسد كه مي خواهد گريه كند.سرش را بالا مي آورد و به جايي كه از آنجا آمده نگاه مي كند و ...
قطع به:

داخلي /خارجي ـ نماهاي گوناگون ـ تنگه و پشت آن ـ روز
 

... ناگهان ما به راه مي افتيم، مسيري را كه او آمده بر مي گرديم و در نهايت با سرعتي سرسام آور ادامه مي دهد.
دوربين از شكاف تنگه حركت مي كند. بالا مي رود تا با نور خورشيد كه روي سطح بيابان گسترده شده است تلافي مي كند،‌از دوچرخه زنجير شده اش مي گذرد تا به وانتش كه كنار جاده پارك شده است، مي رسد. اما ما نمي ايستيم...
قطعي غيرمنتظره به :

داخلي ـ وانت آرون ـ روز
 

ما به در عقب وانت مي خوريم و از آن رد مي شويم، پشت ماشين يك بطري تقريباً‌ پر نوشيدني و يك گريپ فروت مي بينيم. نمايي شبيه تبليغ يك نوشيدني عالي . و يك بطري آب و يك پرتقال و مقداري خوردني هاي مختلف و يك پرتقال ديگر. به نظر مي رسد كه ميوه ها را يكي روي كف وانت خالي قل داده است.
بطري نوشابه يك وري روي زمين افتاده است و حباب هاي هوا به آرامي داخل آن حركت مي كنند. رطوبت به سطح بطري نفوذ كرده است و ما ...
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز
 

... بي مقدمه به صورت آرون بر مي گرديم.
قطع به:
عنوان روي تصوير
دوشنبه
قطع به:
پيام ويديويي دو. قطع موازي با تصوير زنده
آرون سعي مي كند به خودش نگاه نكند.
آرون: من كه با نگاه كردن به خودم وحشت مي كنم، اميدوارم ديدنش براي شما خيلي سخت نباشه.
مكث
قطع به :
زمان حاضر
آرون صفحه نمايش دوربين را به عمد برمي گرداند و ما درواقع دو تصوير از او داريم؛ يكي توي دوربين و يكي تصوير زنده خود او.
قطع به:
ويديو
آرون: امروز دوشنبه ست. همه روزمز خرف بود. تمام صبحم رو صرف اين كردم تا با ترفند شش به يك سنگ رو بكشم بالا، اما اصطكاك بين طناب و كارابينرها همه زحماتم رو به باد داد... تنها قسمت خوبش نشستن رو طناب بود...
قطع به:
زمان حاضر
ما از بالا تمام آن چه را توصيف كرده بود،‌مي بينيم،‌كلاغ سياه در آسمان پرواز مي كند.
قطع به:
ويديو
آرون: كلاغي بالاي سرم در حال پروازه،‌هر روز سر ساعت هشت و ربع مياد. شرط مي بندم كه فردا هم سر ساعت مياد. فردا ازش براتون فيلم مي گيرم.
قطع به:
زمان حاضر

خارجي ـ آسمان ـ روز
 

ما كلاغ را مي بينيم و بعد آرون را مي بينيم كه ساعتش را چك مي كند. تا اندازه اي كه زمان از 8:14 به 8:15 برسد.
قطع به:
ويديو
آرون: من حدود صدو پنجاه ميلي ليتر آب از دست دادم.كه مي شه چهار اونس.باورم نمي شه،‌شب ها اينجا درست نُه ساعت دماي هوا به دماي هواي قطب مي رسه.
قطع به:
زمان حاضر
ما بطري ارزشمند آب او را مي بينيم.
قطع به:
زمان حاضر ـ گذشت زمان
آرون مثل سنگ به خواب رفته و ما همراه با اشعه خورشيد به سمت او مي رويم. پاهايش را دراز كرده است و تنها حركتي كه از او مي بينيم حركت نصفه نيمه پايش است. دوربين او را در قاب دارد تا اين كه نور خورشيد به او نزديك تر مي شود و بعد از اين كه به او مي رسد،‌كم كم خودش را كنار مي كشد و درنهايت باريكه نقره اي نور به طور كامل دره را ترك مي كند.
آرون :من به تراشيدن سنگ ادامه مي دهم،‌اما تنها چيزي كه عايدم مي شه گرما و كاري براي انجام دادنه. به نظرم قراره كار سخت تر هم بشه. مي دونم كه هر چي بيشتر سنگ بتراشم بيشتر رو دست من تكيه مي كنه. محلي كه ديروز تراشيدم،‌ حالا كاملاً ‌افتاده روي بازوم.(مكث) من هيچي حس نمي كنم.(مكث) در نتيجه بازوم رو خيلي محكم بستم و سعي كردم تا اون رو قطع كنم.
قطع به:
زمان حاضر
مي بينيم كه او نوار پلاستيكي كيسه آب را از كوله اش بيرون مي كشد. نواري كشسان،‌انعطاف پذير و محكم كه شبيه ماري لاغراندام است.نوار خيلي خوبي است. او نوار سياه را دور بازوي راستش و دو اينچ پايين تر از آرنج مي بندد.
گره ساده اي مي زند و با كمك دندان هايش آن را محكم مي كند. گره دوم و سوم را هم مي زند و نوار پلاستيكي را به كارابينر مي بندد و به كمك آن شش بار گره را سفت تر مي كند.
آرون: او و و و و و.
در واقع دست راستش دردي را حس نكرده است. لبخندي ترسناك از اين موفقيت بر صورتش نقش مي بندد.
پوست بازويش چند رنگ شده است؛‌از زير شريان بند به سفيدي شكم ماهي شده است، سرخي درخشاني بين گوشت آرنج و شريان بند جمع شده است.
آرون (ادامه): اوه آره. خود درده.
ابزار چند كاره اش را به دست مي گيرد و تيغه تيز را باز مي كند. نگاهي به آن مي اندازد. سپس تيغه را جلوي بازويش فشار مي دهد و روي آن مي كشد. هيچ چيز.اين بار محكم تر از اين كار را انجام مي دهد.
اتفاقي نمي افتد. نه برشي،‌نه خوني،‌هيچ چيز. تيغه را سرجايش بر مي گرداند و چاقو را بيرون مي كشد و بي رحمانه همان نقطه را مي برد.
آرون (ادامه):لعنتي!
شريان بند را آزاد مي كند و خون دوباره در رگ ها جريان پيدا مي كند و به محل هايي كه او بريده است مي رسد.
آرون به زخم ها نگاه مي كند.
آرون (ادامه):رقت انگيز،‌آرون رقت انگيز.
قطع به
ويديو:
آرون: تيغه ها به قدري كندن كه حتي پوست رو نمي برن. به نظرم بايد خيلي ارزون باشه.اين حتي ماست رو هم نمي بره. يكي از اون كالاهاي كوفتي كه توجعبه هاي هديه اس... اين رو مامان به من داد. (مكثي طولاني) خواهرم. سانجا من خيلي به تو افتخار مي كنم. من در جريان مسابقات مقدماتي نبودم ، اما از مامان شنيدم كه تو مسابقات كشوري خيلي خوب درخشيدي و جزو ده نفر اول مناظره و سخنراني در كشور شدي.دمت گرم دختر. خيلي بهت افتخار مي كنم. نه به خاطر كاري كه كردي به خاطر اونچه كه هستي.
براي اولين بار آرون مستقيم به لنز دوربين نگاه مي كند.
آرون (ادامه): من مي تونم تو رو ببينم كه تو اتاق نشيمني و برگشتي به من نگاه مي كني.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز
 

ما خواهر او را مي بينيم كه روي كاناپه اتاق نشيمن نشسته است. كاناپه در بخش باز دره قرار گرفته است.
قطع به:

داخلي ـ تنگه ـ روز ـ تصوير ويديويي
 

آرون :به چيزي كه دوستم راب تو اسپن بارها و بارها به من گفته فكر كردم... مرتب... چندين بار، عجيب بود.
اين كه چه كاري انجام مي دي مهم نيست،‌ مهم اينه كه كي هستي.
اين جمله باعث شد چندين بار به فكر برم،‌چرا كه هميشه فكر كردم كه من كي بودم، خيلي اوقات با كارهايي كه انجام دادم به آخر خط رسيدم. كه آدم خوشحالي بودم به خاطر اين كه كارهايي رو انجام مي دادم كه خوشحالم مي كرد.اگر كارهايي انجام مي دين كه باعث شاديتونه،‌همون كارها مي تونن باعث رنجش خاطرتون هم بشن. به نظرم اين همون دليليه كه من خودم رو آدمي جاه طلب و پرانرژي مي بينم...
وزش باد حرف او را قطع مي كند و باعث مي شود تا او بر خودش بلرزد.
آرون( با تلخي غرغر مي كند):سرده... اينجا شب ها مثل يخچاله... بادهاش كشنده ست.
مكث.
آرون (ادامه،‌ تلاش مي كند تا حس صحنه را تكميل كند):... تمام گردش هاي خارجي از شهري كه من انجام دادم .
مكث.
در حالي كه رشته كلامش را از دست مي دهد و دوباره آن را از سر مي گرد. دره به طور چشم گيري تاريك تر مي شود.آرون متوجه اين تغيير وضعيت نشده است.
آرون (ادامه):مي خواستم چيزهايي رو از جنبه قانوني بگم،‌ من چند بيمه دارم كه تمام هزينه هاي جراحي رو وقتي كه لازم باشه پوشش مي ده. حساب بانكي ام براي پرداخت بدهي كارت اعتباري ام كافيه. ماما بابا خونه م رو بفروشين. اموال شخصي ام. نمي دونم كامپيوتر و دوربينم به درد سانجا مي خوره يا نه...
منبع: نشريه فيلم نگار شماره 102